(به کودکی مبهوت در میانهی زوزهی گلوله و آژیر آمبولانس..ها)
یونس رضایی |
تکیه بر تخت خون ده
جهان سرخ است به مانند دستت
آن هنگام که رسالتی نوین در کیفت
آن روزها که عروسکها دلتنگ کودکیت
و تو در شعری اورژانسی …نمایان میشوی
با رخساری از آغاز ویرانی.
به سمت صفحهای از آبادانی
کودکان فلورانس …در نقاشی وانگوک آفتابگرادن میشوند
در تابلوهای مونش هوار میکشند
تا گاوی ماغ سر دهد بر قلمها …که شیری سفیدند …
دو لیوان شیر سفید صبحهنگام
دو شکلات برای تلخی غروبهای کسل
و قهقهە برای تام و جری…که در جادەهای شهر….
سنگر را پر از تناقض سرخ میکنند.
تکیه بر آمبولانسی سبز
که ماە سرخ…کە صلیب سرخ…که همه را سرخ میکند
این جغرافیای خسته
پنجههایت زخمی دور از غرب
مدتهاست خون چشمهایت را به تاراج بردە
و نفرتی سرخ آنسوی اقیانوسها
یکی در جادههای شلوق استانبول
که عریان میشوند از انسان
تو هم الفبای سرخ را به عروسکهایت بیاموز
و در روزنهی شعرها….به دوردستها نگاە کن
کە خسته نشوند دوچرخههایت از ویرانههای اینجا
تکیه بر جهان ده فرزندم
فردا در بازی دیگری… کتاب تاریخت
جمهوریخواهان خود را در کوچهای دیگر پنهان میکنند
دموکراتها در جنگلی تاریک به کرملین و دختران سپیدروی اکراین میاندیشند
به آرامی از سرخی لحظهها بیرون بیا
شهر را تصرف کن…که موجی دگر از خونست
و دور شو از شعرها که عروسکی ویرانند
و این جغرافیا را رسوا کن
که بی بهره از دستنوشتههای باران