سهراب رحیمی - اگر جنگ نبود

ترجمه از سوئدی

 

ویژه نامه شعر: اگر جنگ نبود

if no war azita sohrab

 

 

 

شعر اول 

شعری برای اسی

 

وقتی خونی بر زمین می‌ریزد  وطن ِدرونم خون می‌ریزد
وقتی خون پرنده می‌ریزد
خون می‌ریزد درونم وطن
وقتی پرنده شیمیایی می‌شود  پرنده وطن را خونین می‌کند  
در من وطنم خون می‌ریزد 

خون ِپرنده برزمین وطن می‌ریزد
زمینی که می‌خواست پرواز کند
خون ریخت و باقی ماند
ترکش‌های سرخ 
وطن درونم را ازهم پاشید
سربازی که من بودم 
 پرنده‌ای که بر زمین شیمیایی دیوانه شد
گفتند ابله باش . من ابله بودم
از سرزمینم خون می‌ریزد و من در گودال‌ها دست و پا می‌زنم  
آیا می‌شود آدمی‌ پرواز کند  پای‌کوبان روی زمین بخواند و به رقص در آید  
پیش از آن که پیر شود و موهایش یکباره خاکستری
پرنده وطن ، زمینی که روی آن هزار سال آوارگی کشیدم  
دیوانه بودم ، سرباز وطن بودم من
ویران  -  وطن  –  وحشیانه
زمینی که مرا نمی‌خواست  
 مرا کشت ، اما من که دیوانه بودم
نمی‌توانستم بمیرم ، وطن
چرا هنوز میان عکس روزهای جنگ به دنبال خویش می‌گردم
درعکس ماشین جیپی که من و تو سوار آن هستیم
شاعر بودم من – شاعرم هنوز – چیز دیگری ندارم.
وطن ، سرزمینی که در من خونریزی می‌کند ، پرنده با شعرها اوج می‌گیرد  
شب‌هایی که گریه می‌کند وطن
خون من ِتنها در این شب‌ها می‌ریزد
سرزمینم دراعماق فراموشی 
در جستجوی خاطرات است ، وطن 
تنها همین کلمه‌ها برای من مانده است ، برادر ، زمین .
به من جرعه ای آب بده ، آزادم ولی بال‌هایم شکسته ، وطن
آزادی . فریاد زدم: وطن. شب نعره زد میان خاموشی 
وطن پرنده‌ای مانند شب است
پیر و جوان‌مان همه اینجایند 
و من یک سرباز درهم شکسته‌ام  
عروسکی بی ارزش
من ، مترسک ، وطن
 اگر روزی گذارت به این طرف افتاد، قرص‌های مسکن را یادت نرود ، وطن
دیگر از گریه کردن دست کشیده ام مجروح ، وطن
من می‌روم ، تو می‌روی ، هردو به راه من ، وطن
من  خاموش می‌مانم ، ساکت
و درسکوت خونم تا لحظه مرگ می‌ریزد  وطن .

 

 شعر دوم

“دفاع غیر نظامی”

 

گلوله ها به پرواز درآمدند
شلیک به سمت کمین سنگرها
شب بود و ما پیش می رفتیم
از میان گودال و انفجار بمب ها
دوربین های مادون قرمز در دست مان
بالای سر نور راکت های پرتاب شده
اجساد بر شانه های ما آواز می خواندند
خون آنها روی لباس و کفش ها می چکید
تلفنچی فریاد زد: سهراب، سهراب!
گروهبان می خواهد برایت چند شعر تازه بخواند.

 

شعر سوم

“بهمنشیر”

 

بمب های ناپالم و لهیب آسمان شعله ور
خیس خون و عرق ما در سنگرها نشسته بودیم
میان وزش باد و سایه ها
تفنگ های دشمن روی ابرها چرت می زدند
در هوای گرفته و شرجی، چشم هایمان سنگین خواب
هوا پر از تعفن، بوی باروت و انفجار
صدای دوردست امواج دریا را می شنیدیم
سینه هایمان از فرط تشنگی می سوخت
تا وقتی از خواب سنگین مان بیدار شدیم
و خیره ماندیم به آرامش بیکران آبی .

 

 

شعر چهارم

“حمیدیه”

 

اگر طعم سوزان نمک غروب را چشیده باشی
می توانی سنگینی انتظار مرگ را مجسم کنی
حمیدیه در امتداد مسیر کابل های در هم پیچیده …
صف دراز سربازان و رویاهایی همسایه ی مرگ
که بی هیچ حق انتخاب، همه را به سوی سلاخ خانه می برد
اینجا همه چیز نومیدانه روبروی مرگ ایستاده است
و ردیف انبوه درختان در انتظار آب بیهوده می سوزند
آشپزخانه صحرایی و نوبت آخرین وعده ی غذای گرم
این سو کامیون ها ی منتظر آدم ها و تفنگ ها را  می برند
ردیف در امتداد زندگی به دنبال هم صف کشیده
ما به آن سمت دیگر می رسیدیم
با همراه مان مرگ، مرگی خودخواسته
که در انتظار آسمانی آبی
موهایمان را خاکستری کرد و سفید شدیم.

 

 

از مجموعه (کتابدار جنگ)

 

 

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

تمامی حقوق این سایت متعلق به شخص لیلا صادقی است و هر گونه استفاده از مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است