سپیده جدیری - اگر جنگ نبود

 

ویژه نامه شعر: اگر جنگ نبود

if no war sepidehjodeyri

 

 

 شعر اول: فقدان

 

 

فقط فقدان است که حرفِ آخر و اول را می‌زند
یکی به نعل و یکی به میخ
یکی به نَمُردن یکی به مُردن
به رواداری و نداری
آری، بلی، یِس، آریو![1]
یک روز به حرف‌های من
شکستهْ بَسته خواهی خندید
شکلِ پرنده‌ای قَدَمْ‌زَن.
 
او را ببین چه بچه‌ی خوش خَرامی‌ست
چه برقِ بلندی می‌زند
چقدر سربلند و همیشه فارس.
او را ببین
فُروکاهیده
به دست و پنجه‌های نَرم.
انگار نه انگار.
 
اوه، فَکولتی آو لاو!
شرق از تو پُر شده بود تا غرب
و دست‌های رنج ‌دیده‌اش
و رنج‌های دستْ دیده‌اش.
حالا چه می‌گذرد غروبِ شکننده‌اش
بر شُعارهای شاخ‌دار.
کم است، این تفاوتْ کم است
برهوتِ شَبیهی‌ست عشق – پُر لِفت و لیس –
به کمی بعد، شاید     که انتظار نمی‌رفت.
 
یک لحظه می‌فهمم    قبرِ سیامک است که سوت می‌کِشَد
قبرِ غروب شده‌ای که روح ندارد.
و دستم به جایی بند نبوده است همیشه
دستم به جایی بند نبوده است.
 
او را ببین چه بچه‌ی خوشْ فرمانی‌ست
جیش‌هایش را    صف به صف می‌کُند
و ریش‌هایش را    دوازده سالْ بلندتر می‌زند
و تو را    به دست‌های خرابْ شده‌ی من می‌سپارد
انگار نه انگار.
 
فقط فقدان است که حرفِ آخر و اول را می‌زند
کفّه‌ی تیغ ایستاده‌ایم
لبه‌ای سروده‌ام برایش
به رواداری و نداری
سنگین برای سرودن است، آریو!
پَر و بالی شروع کرده‌ام برایش
و قصه    تمامِ میدان‌هایش را    به جنگ بُرده است.

 

 

شعر دوم: برای خاورمیانه

 

جنگ در فقر

فقر در جنگ

لحظه‌ی آسودگی، روزهاست سپری شده

کاری‌ست که شده

و گُل به روی قبرها

گلاب به روی شما

که اهل دلید و فکر!

ما اهل شما! اهلی شماییم

قربان قدمتان

قربان قدتان که بلند است و سفید

سفید چون روحی نه چندان پلید

روزگاری‌ست که سپری شده

دل

آدمیزاد

شعر

و قصد قربت.

روزگاری که قرار داشتیم

در وجود

حزن

و جنون.

لِنگی از ظهر گذشته است

تَلّی، از انبوه ما

 ما، مردگان این سال‌ها.

 

 

 

 

[1]  پسر چهارده ساله‌ام که دارای اوتیسم است و تنها زبان ارتباطی‌اش انگلیسی‌ست.

 

 

 

 

 

 

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

تمامی حقوق این سایت متعلق به شخص لیلا صادقی است و هر گونه استفاده از مطالب فقط با ذکر منبع مجاز است