ادبیات: پلی میان مهربانی و نهاد بشر
چگونه فرآیندهای ذهنی مانند تفکر، ادراک، و حافظه، نحوه حرکت انسان در جهان و تعامل با دیگران می تواند منجر به شناخت جهان و عملکرد انسان در جهان شود؟ آیا ادبیات می تواند یکی از مسیرهای تقویت همبستگی و مهربانی میان انسان ها باشد؟
درواقع، هنگامی که انسان درگیر اعمال محبت آمیز می شود یا نیکوکاری را تجربه می کند، ساز و کارهای شناختی مختلفی وارد عمل می شوند و بر افکار، احساسات و رفتارهای او تأثیر می گذارند که عبارتند از تأثیر احساسات مثبت در پردازش شناختی، فعل و انفعالات عصب شناختی، تأثیر بر حافظه و تصمیم گیری و تأثیر اجتماعی.
از آنجایی که مهربانی و نیکوکاری اغلب احساسات مثبت را برمی انگیزد و تجربه احساسات مثبت می تواند فرآیندهای شناختی انسان، خلاقیت، توانایی های حل مسئله و انعطاف پذیری شناختی کلی را افزایش دهد، می توان گفت که احساسات مثبت، از جمله احساسات ناشی از اعمال مهربانانه، با افزایش خلاقیت مرتبط است. ذهن مملو از احساسات مثبت بیشتر امکان کشف ایده های غیر متعارف را دارد و توانایی فکر کردن خارج از چارچوب های معمول اینگونه انگیخته می شود. همچنین، احساسات مثبت بر افزایش توانایی حل مسئله نیز تأثیر دارد، به صورتی که وقتی افراد مهربانی یا شفقت را تجربه می کنند، اغلب با ذهنیت خوش بینانه تری با چالش ها برخورد می کنند. این چشم انداز مثبت می تواند فرآیند حل مسئله موثرتر و کارآمدتر را تسهیل کند، زیرا افراد احتمال بیشتری برای ایجاد راه حل های متنوع دارند و در مواجهه با موانع پافشاری می کنند. از سوی دیگر، انعطاف پذیری شناختی به توانایی انطباق تفکر و جابجایی بین راهبردهای شناختی مختلف اشاره دارد. احساسات مثبت، به ویژه آنهایی که با اعمال مهربانانه مرتبط هستند، به افزایش انعطاف پذیری شناختی کمک میکنند. به نقل از مولانا در مثنوی معنوی، دفتر پنجم،
هست مهمانخانه این تن ای جوان هر صباحی ضیف نو آید دوان
هین مگو کین ماند اندر گردنم که هم اکنون باز پرد در عدم
هرچه آید از جهان غیبوش در دلت ضیفست او را دار خوش
به باور مولانا، تجربه انسانی ما مانند یک مهمانخانه است که در آن احساسات و تجربیات مختلف می آیند و می روند. پذیرفتن این احساسات، چه مثبت و چه چالش برانگیز، می تواند به رشد شخصی و گسترش تفکر منجر شود.
از دیگر دلایلی که می توان مهربانی را بخشی از نهاد بشری و برای او سرنوشت ساز در نظر گرفت، تأثیر زیست شناختی آن بر بدن انسان است. براساس مطالعات عصب شناختی، اعمال محبت آمیز و کمک به دیگران، مناطق مغزی مرتبط با پاداش و لذت، از جمله مخطط شکمی را فعال می کند و در پی آن، آزاد شدن انتقال دهنده های عصبی را در پی دارد، از جمله دوپامین که خود به تغییرات خلقی از جمله کاهش استرس منجر می شود. استرس کمتر به عملکرد شناختی بهتر کمک میکند، زیرا استرس مزمن می تواند حافظه، توجه و تصمیم گیری را مختل کند. این فعالسازیهای عصبی به حلقه بازخورد مثبت کمک میکنند و پیوند بین مهربانی و افزایش احساس خوب بودن تقویت میشود. به عبارتی، رفتار محبت آمیز می تواند ترشح مواد شیمیایی عصبی مانند دوپامین و اکسی توسین را تحریک کند. این مواد شیمیایی با احساس لذت، پاداش و پیوند اجتماعی مرتبط هستند. وجود این مواد شیمیایی عصبی در مغز یک پس زمینه احساسی ایجاد می کند که خلق و خوی کلی را بهبود می بخشد و به حالات شناختی مثبت کمک می کند. همچنین، استرس مزمن اغلب با افزایش سطح کورتیزول همراه است. مطالعات نشان داده اند که انجام اقدامات محبت آمیز و حمایت اجتماعی ممکن است به تنظیم سطح کورتیزول کمک کند. سطوح پایین کورتیزول به طور کلی با کاهش استرس و عملکرد شناختی بهتر مرتبط است. اسدی توسی در بیتی به این موضوع اشاره میکند که
تن از گنج دنیا میفکن به رنج ز نیکی و نام نکو، ساز گنج
و این گنج، همان احساس خوبی است که در بدن انسان به وجود می آید و سلامتی بدن و شادی او را تضمین می کند. همچنین خیام بر این باور است که
نیکی و بدی که در نهاد بشر است شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل چرخ از تو هزار بار بیچارهتر است
بارها و بارها در اشعار ادبیان و اهالی قلم دیده می شود که نیکی و شادی همراه و همتای هم در نظر گرفته می شوند و بدی و غم نیز بر یک کفه عرضه اندام می کنند که این خود نشان از درکی است که انسان از روزگار کهن تا به امروز از اهمیت نیکوکاری و تأثیر آن بر زندگی داشته است.
از دیگر تأثیرهایی که مهربانی بر زندگی انسان دارد، میتوان به ارتباط آن با تعامل اجتماعی اشاره کرد. این تعامل ها بر فرآیندهای شناختی اجتماعی انسان تأثیر می گذارد. بودن در معرض رفتارهای اجتماعی، توانایی انسان را برای درک دیدگاه های دیگران، تقویت همدلی و تقویت پیوندهای اجتماعی را افزایش می دهد. رابطه عمیق میان ادبیات، اعمال محبت آمیز، و فرآیندهای شناختی که آنها را هدایت می کند، در قدرت دگرگون کننده داستان سرایی و شعر برای شکل دادن به درک انسان، برانگیختن همدلی و الهام بخشیدن به اعمال غیرخودخواهانه نهفته است. ادبیات به عنوان یک کاتالیزور قوی برای تغییرات اجتماعی با برجسته کردن بی عدالتی ها، برانگیختن همدلی و به چالش کشیدن وضعیت موجود عمل می کند. از طریق روایتهای متقاعدکننده، مسائل اجتماعی را آشکار میکند و با تقویت آگاهی، خوانندگان را برای رویارویی با حقایق تلخ آماده می کند. ادبیات با پرورش همدلی، تفاهم، و الهام بخشی، اتحاد را در میان جوامع مختلف تقویت می کند و هنجارهای حاکم را به چالش می کشد، تفکر انتقادی و احساس مسئولیت را تقویت می کند. این تأثیر فراتر از صفحات گسترش می یابد و الهام بخش کنشگری در دنیای واقعی و میل جمعی برای تغییر مثبت می شود. همانطور که خوانندگان با داستان هایی که منعکس کننده تجربیات انسانی هستند درگیر می شوند، ادبیات افراد را قادر می سازد تا پرسش کنند، تأمل کنند و در تغییرات اجتماعی دگرگون کننده مشارکت کنند. در ذات خود، ادبیات ابزار قدرتمندی است که نه تنها افراد را سرگرم می کند، بلکه آنها را تشویق می کند تا به کنشگران دلسوز برای ایجاد تحول اجتماعی تبدیل شوند. از جمله آثار ادبی که چنین تأثیر داشته اند،"کلبه عمو تام" نوشته هریت بیچر استو (1852) است که با به تصویر کشیدن واقعیت های خشن برده داری، همدلی و خشم گسترده ای را در جامعه برانگیخت و همین خشم به یک عامل کلیدی در جنبش مبارزه با بردگی تبدیل شد و اینچنین است که ادبیات می تواند با به چالش کشیدن بیعدالتیهای ریشهدار، تأمل اجتماعی را برانگیزد و منجر به مهربانی شود. از دیگر آثاری که توانستند در جامعه خود حرکتی ایجاد کنند، "جنگل" اثر آپتون سینکلر (1906) است که با افشاگری در مورد صنعت بسته بندی گوشت در شیکاگو، استثمار کارگران و شرایط غیربهداشتی را روشن کرد و خود منجر به اعتراض عمومی شد که به اصلاحات قابل توجهی در امنیت شغلی و سلامت غذایی کشید که خود قدرت ادبیات را در القای مهربانی با افشای بیعدالتیهای اجتماعی نشان می دهد.
ادبیات همچنین به عنوان دریچه ای برای تجربیات گوناگون بشری عمل می کند. با غوطه ور شدن در زندگی و مبارزات شخصیت ها، همدلی در انسان شکل می گیرد یا به عبارتی توانایی درک و به اشتراک گذاشتن احساسات دیگران در او ایجاد می شود. این ارتباط همدلانه که از طریق دریچه روایی ادبیات شکل گرفته، پایه و اساس اعمال محبت آمیز را بنا می کند. خوانندگان اغلب با شخصیتهایی در ادبیات که با چالشها، بیعدالتیها یا لحظات پر سوز و گداز مواجه هستند، همذات پنداری میکنند و این خود باعث ایجاد فرآیندهای شناختی می شود که مرز بین داستان و واقعیت را محو می کند و حس انسانیت را تقویت می کند. روایات در ادبیات ظرفیت منحصر به فردی برای درگیر کردن همدلی شناختی دارند و به خوانندگان این امکان را میدهند تا احساسات و دیدگاههای دیگران را درک کنند. این تعامل, فرآیندهای شناختی را تحریک می کند که ذهن باز و درک عمیق تر از پیچیدگی های احساسات انسانی را تشویق می کند. به عنوان مثال، در "دزد کتاب" اثر مارکوس زوساک، رابطه بین لیزل و مکس، مرد یهودی پنهان شده از نازی ها، همدلی را در خوانندگان پرورش می دهد و قدرت شفقت را در بحران نشان می دهد. همچنین، در «هزار خورشید پر زرق و برق» نوشته خالد حسینی، پیوند عمیق میان مریم و لیلا، دو زن افغان با پیشینههای مختلف مورد بررسی و واکاوی قرار می گیرد. خوانندگان با چالش های پیش روی این زنان در جامعه جنگ زده همدلی می کنند و مهربانی و فداکاری بین آن ها واکنش عاطفی قدرتمندی را برمی انگیزد و همدلی را در خواننده تقویت می کند. به نقل از سعدی، در بوستان سعدی، بخش 20:
اگر بد کنی چشم نیکی مدار که هرگز نیارد گز انگور بار
قرار گرفتن در معرض روایت های متنوع در ادبیات، یا به عبارتی، توانایی انطباق تفکر با موقعیت های مختلف، انعطافپذیری شناختی را افزایش می دهد. این چابکی ذهنی به درک وسیع تری از دیدگاه ها کمک می کند و باعث می شود افراد نسبت به اعمال مهربانانه ای که از مرزهای فرهنگی، اجتماعی یا شخصی فراتر می روند، پذیرا باشند.
در اصل، ادبیات فرآیندهای شناختی را با روایت هایی درگیر میکند که پاسخ های عاطفی را برمی انگیزد، همدلی را پرورش میدهد و گرایش های نوع دوستانه را القا می کند. این تعامل پیچیده به شکلگیری یک چارچوب شناختی کمک میکند که اهمیت مهربانی را به رسمیت میشناسد و در نهایت باعث میشود که افراد این بینشهای شناختی را به اقدامات دلسوزانه در جوامع خود ترجمه کنند و چنین است که میتوان به اهمیت ادبیات به عنوان بخشی مهمی از زندگی انسان و پیوند عمیق آن با نهاد بشر و شکل گیری شناخت در او پی برد.