شعرشناسی شناختی به طور کلی دربارهی خوانش ادبیات است. این جمله تا حدی ساده جلوه میکند و پیش پا افتاده به نظر میرسد. حتا میتواند به مثابهی تکراری دقیق تلقی شود، از اینرو که شناخت باید با فرایندهای ذهنی از جمله خواندن سر و کار داشته باشد و شعرشناسی باید فن ادبیات را در نظر بگیرد. اما در واقع چنین جملهی سادهای همان نقطهی آغاز بحث ماست. برای اینکه دقیقن متوجه بشویم که این کتاب دربارهی چیست، نخست باید به طور شفاف منظور از «خوانش» و «ادبیات» را توضیح بدهیم. پاسخ به این پرسشها ما را با مهمترین بحثهایی مواجه میکند که انسان را به عنوان هویتی مستقل، هوشیار، آگاه و نقادی که توانش زبانی و ادراکی را با یکدیگر به اشتراک میگذارند، مطرح میکند. در خلال توضیح این مفاهیم، نمیتوانیم خود را با پرسیدن سؤالهای مهم و مشکل قانع کنیم؛ بدین معنا که سعی میکنیم یا پاسخها و یا دستکم مسیر رسیدن به راهحلها را فراهم کنیم.
برای ملاحظهی آنچه در خوانش ادبی رخ میدهد، دستکم به چیزی نیاز داریم که یک متن ادبی است و به فرایند خواندن که البته مستلزم حضور یک خواننده است. در اینجا بخشی از یک متن ادبی را بررسی میکنیم:
مایی که آن همه عاشق و دنبالهروی او بودیم و مایهی افتخارمان بود،
در نگاه مهربان و باشکوهش زندگی کردیم
آموختیم زبان زیبایش و لهجهی گویایش را
او را الگویمان کردیم برای زیستن و برای مردن!
قاعدتن بعد از خواندن این چهار سطر، میبایست خوانشی ارائه دهیم از آنچه اکنون در ذهن شما میگذرد. گزینهی اول این است که آنچه را که در ذهن شما دربارهی این قطعه میگذرد، بدون هیچ بحثی رها کنیم. در حقیقت، این اتفاقی است که غالبن وقتی بیشتر مردم بیشتر متون ادبی را میخوانند، رخ میدهد: آنها برای خودشان میخوانند، و خوشحالاند از اینکه نه دربارهی این خوانشها بحث میکنند، نه دربارهی هنر ساخت آنها و نه آنها را به صورت فکر درمیآورند و نه مطابقهی درک خود را با یک چارچوب نظری بیان میکنند که دیگران نیز بخوانند یا بشنوند. این گونه خواندن است که بیشتر مواقع رخ میدهد، «خواندن» به مثابهی یک شیء در جهان. خواندن به مثابهی یک پدیدهی کاملن طبیعی.
همهی ما خوانندههایی اینگونه هستیم. اما این کتاب دربارهی خواندن ادبیات است. میتوانیم ادبیات را در هر زمانی که میخواهیم، بخوانیم. اما وقتی میخواهیمدربارهی آنچه در حین خواندن انجام میدهیم، فکر کنیم، وقتی میخواهیم آن را منعکس کنیم و درک کنیم، آنگاه یک خوانندهی صرف نیستیم؛ بلکه درگیر علم خوانش شدهایم. هدف بررسی این علم، صرفن بررسی متن ادبی یا مهارت خواننده نیست، بلکه هدف آن، فرایند طبیعیتر خواندن است وقتی که فردی با متنی درگیر میشود. در مجموع این مسئله از کنش اولیه و سادهی خواندن متفاوت است. متون ادبی مصنوع هستند، اما «خوانشها» امری طبیعی هستند.
در اصطلاح علمی، خوانشها، دادههایی هستند که از خلال آنها میتوانیم الگوها و اصول را بر خوانندگان و متون تعمیم دهیم. گرچه درک آنچه در هنگام خواندن ادبیات انجام میدهیم، الزامن کنشی نظری و انتزاعی نیست. با اینکه درک شفاف و دقیق، هدف هر تبیین علمی است، راههای دستیافتن به این درک مستلزم در نظر گرفتن حجم گستردهای از دادههای متنوع و حتا ضد و نقیض است. پس لازم است به جزئیات و کیفیت بسیاری از خوانشهای متفاوت توجه کنیم. خوانشهای خاص برای ما اهمیت دارند؛ صرفن ابزار یک پایان انتزاعی نیستند. مسلمن علائق و جذابیتهای مختلف در جزئیات خوانش خود را نشان میدهند.
درنتیجه باید پرسید که از این چهار سطر ادبی ذکر شده در صفحهی قبل چه برداشتی میکنید؟ این سطرها دربارهی چه هستند؟ معنی آنها چیست؟ برای شما چه معنایی میدهند؟ از آنها چه میفهمید؟ البته همهی این پرسشها یک پرسش واحد هستند که از زوایای توجه اندکی مختلف مطرح میشوند. شاید این سطرها را قبلن خوانده باشید و سؤال کنیدکه چرا اینها در اینجا بازتولید شدهاند؟ شاید نویسندهی آن یا منبعش یا پسزمینهی تاریخیاش را بشناسید. شاید این سطرها را به دلیل ارائه شدن در قالبی خاص که میشود بر آن اسمی گذاشت، تشخیص دهید و شاید با استفاده از صناعاتی که میشناسید، وقتی آن را با صدای بلند میخوانید، الگوهای آوایی آن را تشخیص دهید.
همهی این پرسشها با بافت سر و کار دارند و این مفهومی حیاتی برای شعرشناسی شناختی است. این پرسشها در بافت این کتاب معنای متفاوتی دارند نسبت به آنچه که اگر بر نیمکت یک پارک کنارهم نشسته بودیم، از شما میپرسیدم یا اگر بر سنگ قبری نوشته شده بودند و به عنوان جهانگردهایی روبهروی آنها ایستاده بودیم یا حتا اگر در سمیناری در دانشگاه یا دانشکده مطرح میشدند. در مورد آخر، هردوی ما درک میکنیم که برخی از پرسشها و پاسخهایشان برای برخی موقعیتها مناسب و برای برخی موقعیتها نامناسب هستند. به عنوان مثال، اگر میگفتید که این سطرها انگار در مدح قهرمانی مرده هستند، احتمالن در بحث در یک سمینار این موضوع را گسترش میدادم. اگر میگفتید که این سطرها شما را به یاد گربهی خانگی دوستداشتنی خودتان میاندازد که به تازگی مرده، هم شما و هم من و احتمالن بقیهی شرکتکنندگان در سمینار این جمله را بیارتباط و اندکی عجیب فرض میکردیم. اما چرا چنین است؟ این چهار سطر ممکن است برای شما دقیقن همان معنا را داشته باشد و شما مسلمن میتوانید از این خوانش بر پایهی شواهد مربوط به متن، که در اینجا ارائه شده، دفاع کنید. چرا برخی پاسخها مناسب و قابل قبول هستند، درحالیکه برخی دیگر به مثابهی خوانش شخصی تلقی میشوند و بنابراین در بافت سمینار نامرتبط جلوه میکنند؟ چرا برای من آسان به نظر میرسد که پاسخهای شخصی و نامرتبط را یکی قلمداد کنم؟
رفتار شما با این سطرها بستگی به بافتی دارد که خود را در آن مییابید. هیچ چیز همهگیر یا غیرقابل تغییری دربارهی معنای این سطرها وجود ندارد: مسلمن، به اندازهی بافتهای مختلفی که برای خوانشهای مختلف وجود دارند، معناهای بسیار مختلف نیز در نظر گرفته میشوند. اما موقعیتی که هر خوانش را دربرمیگیرد، به بافت و پیشفرضهایی بستگی دارد که مطرح شد. معمولن وقتی دربارهی ادبیات در نهاد خاصی صحبت میکنیم، پیشفرضهایی را مطرح میکنیم که به آن رشته تعلق دارند. یکی از این پیشفرضها این است که معناهای فرد- ویژه و شخصی ارزش مطرح شدن ندارند. گرچه، ممکن است در هنگام خاک کردن گربهی خود در باغتان احساس کنید این سطرها در یک مراسم کوچک و با حضور دوستان همعقیده و خانوادهتان مناسب خواندن هستند.
این تصمیمها دربارهی مناسب بودن و موقعیتی که در آن هستید، در همهی شاخههای مختلف مطالعات ادبی کاربرد دارند. به عنوان مثال، با نگاهی به خوانشهای ادبی با درنظر گرفتن مسئلهی تاریخ، میتوان تصریح کرد اینکه این سطرها مدحی برای یک قهرمان مرده باشد، کاملن اشتباه است. از نظر تاریخ ساخت شعر، این سطرها به شعری به نام «رهبر شکست خورده»، نوشتهی رابرت براونینگ در سال 1845 برمیگردد، که دربارهی تغییر وردز ورث در طی زندگیاش از یک تندروی انقلابی به یک محافظهکار سروده شده است. گرچه این شعر یک مرثیه و مدح بهنظر میرسد، وردز ورث در آن به اتهام خیانت از سوی براونینگ سرزنش میشود:
تنها برای دستی پر از نقره ترکمان کرد،
تنها برای نواری که به کتش بچسباند.
و تغییر درون وردز ورث به این معنا خواهد بود که
هرگز صبح خوش اعتماد باز نمیآید!
اینکه خوانشها با رویکردی تاریخی قابل قبول باشند یا نباشند، بستگی به هماهنگی آنها با «واقعیتهای» تاریخی مورد قبول دارد. خوانشی که ادعا میکند این شعر دربارهی میلتون یا کالریج است، کاملن نادرست به نظر میرسند. این ادعا به همان اندازه نادرست تلقی میشود که بگوییم این شعر دربارهی یک سیاستمدار قرن بیستم است.
این شعر، به ویژه این چند سطر، به نوبهی خود میتواند در رویکردی متنی به عنوان نمونهای برای الگویی خاص در بحث وزن شعر بهکار رود. این سطرها «مصراع سه هجایی چهار رکنی» (چهار بار تکرار یک هجای تکیهدار و دو هجای بیتکیه) در سطر اول را ایجاد میکنند – به شعر برگردید و با صدای بلند آن را بخوانید تا متوجه این نکته بشوید. درنتیجه، سطرهای بعدی برای تقطیع این الگو بینظمیهای کمتری را نشان میدهند: حذف دو هجای بیتکیهی آخر در انتهای سطرهای دو و چهار به منظور ایجاد تأکید بسیار بر «چشم» و «مردن»؛ یا دوبار حذف کردن یکی از هجاهای بیتکیه در سطر سوم برای ایجاد مکث طولانیتر در میانهی سطر از این جملهاند. تأکیدهای موجود در واژه و معنا میتوانند بهواسطهی این الگوهای وزنی ایجاد و تثبیت شوند و هنرمندی خلاق و ماهر را پشت این شعر نشان دهند.
رویکردهای متنی و تاریخی میتوانند همزمان مطرح شوند، درصورتی که به عنوان مثال، مصراع شش رکنی (بیت دوازده رکنی) در منظومههای حماسی یونانی مانند ایلیاد، اودیسه و آنئید الگوی تعیینکنندهای تلقی شود. همچنین ممکن است تقطیع براونینگ به صورت مصراع سه رکنی و کاهش تکرار از شش به چهار را در این سطرها به عنوان افول قهرمان تعبیر کنید که این افول با تنزل وردز ورث بهعنوان نقش هماهنگ است.
و اما دربارهی خوانش فرد ویژه و شخصی چه میتوان گفت؟ باید اعتراف کنم که اولین باری که این شعر را خواندم، صرفن دربارهی ساخت تاریخی آن که پیشتر آموخته بودم، فکر کردم. نخستین بار، این شعر را، در یک برنامهی تحلیل سیاسی در بیبیسی بعد از انتخابات انگلیس در سال 1992 شنیدم. در آن زمان، حزب کارگر که انتظار میرفت برنده شود، بعد از سه شکست انتخاباتی، از سوی رهبر خود، نیل کینوک، تجدید قوا کرد و خود را به امکانات جدیدی تجهیز کرد. آنها دوباره شکست خوردند و کینوک بلافاصله استعفا داد. سطرهای شعر «رهبر شکست خورده» که در بافتی جدید نقل شد، معنای متفاوت و نیشداری برای یک طرفدار حزب کارگر مانند من در خود داشت. در این خوانش، کینوک، نه مانند وردز ورث که به دلیل خیانت به حزب رهبری شکستخورده تلقی میشد، بلکه به دلیل بد اقبالی انتخاباتی با شکست مواجه شد. «هرگز صبح خوش اعتماد باز نمیآید» برای پنج سال آتی درخلال حکومت توری بهکار رفت. از این زاویه، میتوان شعر را دربارهی یک سیاستمدار قرن بیستمی نیز تعبیر کرد.
از دیدگاه تاریخی، اگر بافت تولید متن را در نظر بگیریم، این خوانش از این سطرها غلط است، درواقع انتخاب برخی سطرها برای خوانش اینچنینی، اشتباهی ساده است. گرچه این یکی از کاربردهای متفاوتی است که شعر باید در خلال سالیان داشته باشد. به نظر میرسد که یافتن ارتباط میان خوانشهای مختلف متون ادبی در میان متون دانشگاهی و عادی و تشخیص اینکه این خوانشها جهت خاصی را دنبال نمیکنند، بلکه با توجه به محیطشان ایجاد میشوند، یکی از دغدغههایم بوده است. وقتی میپرسم معنی این شعر چیست، درواقع پرسیدهام که این شعر چه میکند، که روش دیگری برای پرسش دربارهی کارکرد این شعر است. پس، معنا عملی است که ادبیات انجام میدهد. معنا در کاربرد.
کلید درک مباحثی دربارهی ارزش، جایگاه و معنای ادبی بر پایهی داشتن دیدگاهی آشکار نسبت به متن و بافت، محیط و کاربردها، دانش و باورها قرار دارد. شعرشناسی شناختی ابزاری برای دستیابی به این مفاهیم را به ما ارائه میدهد. این مسئله دارای بعدی زبانی است، بدان معنی که میتوان در جزئیات و تحلیل دقیق سبک و متن ادبی درگیر شویم. این ابزار، توصیف و تشخیص انواع مختلف دانش و باورها را به شیوهای نظاممند ممکن میسازد، و الگویی برای چگونگی ارتباط محیط و کاربرد با زبان ادبیات فراهم میآورد. همچنین پیوستار موجود میان زبان ادبی خلاق و زبان خلاق در کاربرد روزانه را نشان میدهد. به طور خلاصه، شعرشناسی شناختی بافت را جدی تلقی میکند. علاوه بر این، دربارهی بافت دارای دیدگاهی کلی است که هم شامل محیطهای اجتماعی و هم محیطهای شخصی میشود.
پایههای شعرشناسی شناختی مستقیمن بر مبنای زبانشناسی شناختی و روانشناسی شناختی قراردارد که هر دو بخشی عمده از علم شناختی را شکل میدهند. مسلم است که باید مفهوم اصلی پنهان ورای این رشتههای نوآورانه را که به محیط زیستی انسان مرتبط هستند، و صورتهای مختلف بیان و ادراک آگاهانه را شکل میدهند، بیش از آنچه که در گذشته تشخیص داده میشد، درک کرد. در حقیقت، انسان به شکلی که رفتار میکند، فکر میکند و مفاهیم را به شیوهای که با آنها رفتار میکند، بیان میکند، چراکه انسانها همه ظرفهایی در قالب بدن انسان و مملو از هوا و آب هستند که گیرندههای اصلیشان در بالای بدنشان قرار دارند. ذهن انسان نه صرفن به صورت یک به یک، بلکه به صورت استعاری به مفاهیم “تجسم میبخشد” و بدین صورت، تمایز فلسفی ذهن- جسم که معروفترین آن از زبان دکارت بیان شده، به کناری میرود. به عنوان مثال (به پیشنهاد همکارم تونی بکس، یکی از علتهای شناختی اینکه [در زبان انگلیسی] وقتی درختی را قطع میکنیم، میگوییم chop down و وقتی تنهاش را تکهتکه میکنیم، میگوییم chop up ، این است که درختها از ما بزرگترند، اما وقتی قطع میشوند، روی زمین زیر پای ما قرار میگیرند. علت شناختی دیگر این است که این مشخصههای جهتی، از استعارهی بنیادین «خوب بالا است» و «بد پائین است»، مشتق میشوند. درختها وقتی سرپا هستند، به عنوان یک موجودیت واحد «خوب» تلقی میشوند و هیزم به این دلیل «خوب» است که از درخت به زمین افتاده تهیه میشود.
این مثال، نمونهای مناسب است چراکه نشان میدهد حتا جزء فعلی یک گروه فعلی (down و up) اساسن به شرایط شناختی ما بستگی دارد. مفهوم تجسمیافتگی همهی بخشهای زبان را متأثر میکند. بدان معنی که همهی تجربهها، دانشها، باورها و آرزوهای انسان مستلزم الگوهای زبان هستند و صرفن بهواسطهی آنها امکان بیان دارند، الگوهایی که ریشه در وجود جسمانی ما دارند. حقیقت این است که انسان بسیاری از عواملی را که لازمهی وجود هستند و با شباهتهای موجود در زبان بشری تبیین میشوند، دارا است (مانند نیاز به غذا، داشتن سیستم تنظیم گرما، دیدن طیف قابل رؤیت، زندگی سه بعدی زیر گرمای آفتابی که در خلال روز میگذرد و غیره).
برخی از جوامع، عوامل وجودی متفاوتی دارند (مانند نقش مولد زن و مرد یا سطوح متفاوت تکنولوژی، محیط یا سبک زندگی در سرتاسر جهان) که همچنین میتواند به تفاوتهای رفتاری در زبان اشاره داشته باشد. شعرشناسی شناختی دارای نیرویی بالقوه برای تبیین تفسیرهای شخصی و همچنین تفسیرهایی است که در یک گروه، جامعه یا فرهنگ مشترک است.
بیشتر فرهنگها، خواه از خلال «نوشتهها»ی شفاهی و خواه مستند، عبارات کلامی را به مثابهی صورت متعالی هنر تلقی میکنند. ارتباط میان الگوهایی که از روانشناسی شناختی و به ویژه زبانشناسی شناختی منشعب میشوند، برای رشتهی مطالعات ادبی امری کاملن واضح است. به طور مسلم شعرشناسی شناختی به نقد ادبی نیز مرتبط است. کانون توجه در این رشته به سمت هر سه ضلع مثلث «مؤلف/متن/خواننده» تغییر کرده است، درحالیکه در سنتهای متفاوتی که وجود دارد، کم و بیش تنها بر یکی از این سه ضلع تأکید میشود. شعرشناسی شناختی براساس این طرح شکل میگیرد و این به معنی محدود نشدن به یک یا چند زاویه دید است. شعرشناسی شناختی با توجه به خوانش ادبی و نیز با توجه به ابعاد روانشناختی و زبانشناختی، ابزاری برای بحث دربارهی تفسیر ارائه میدهد که این ابزار میتواند مؤلفمحور و یا خوانندهمحور باشد، و همچنین این ابزار مشخص میکنند که چگونه این تفسیرها ازخلال متن ساخته میشوند. در این معنا، شعرشناسی شناختی صرفن به عنوان تغییری در کانون توجه تلقی نمیشود، بلکه ارزیابی دوباره و بنیادین کل فرایند کنش ادبی است.
یک روش پیشپا افتاده برای تحقیق در چارچوب شعرشناسی شناختی این است که صرفن بعضی دیدگاههای روانشناسی شناختی و زبانشناسی شناختی به وام گرفته شود و با ادبیات به عنوان صرفن دادهای برای پژوهش برخورد شود. در نتیجه در این روش، خوانش بدون ذکر جزئیات و غیردقیق کنارگذاشته میشود و تحلیل دقیق و نظاممندی دربارهی آنچه در هنگام خواندن برای خوانندهی متن ادبی رخ میدهد، انجام میشود. در این نوع زاویهی توجه، احتمالن به ارتباط میان خوانشهای ادبی و خواندن برخوردهای غیرادبی علاقهمند خواهیم شد. دربارهی ارزش یا جایگاه ادبی چیز زیادی در این رویکرد نخواهیم گفت، جز آنکه وجود دارند. دغدغهی اصلی نقد ادبی که، به عنوان مثال، از دغدغههای شعرشناسی شناختی متفاوت است، به عنوان بخشی از رشتهای در نظر گرفته میشود که دارای علائق مشترکی با حوزهی مطالعاتی شعرشناسی است، اما در موضع و راهی مخالف. این دو رشتهی متفاوت همانند موضع ماهیگیران، سازندگان توربینهای بادی و نقاشان آبرنگ به دست هستند که هریک بهشکلی به یک ساحل مشترک خیره شدهاند.
به نظر نمیرسد که برخورد با ادبیات به مثابهی صرفن یک دادهی پژوهشی بتواند شعرشناسی شناختی تلقی شود. مسلمن این برخوردی است از نوع زبانشناسی شناختی. استفاده از روشهای زبانشناسی شناختی به طور مسلم برای شعرشناسی شناختی میتواند مفید تلقی شود، اما آنچه در درجهی اول اهمیت است، همان بافت ادبی است. بدین معنی که باید از نظریهی ادبی و فلسفهی ادبیات به همان اندازهی علم شناخت آگاهی داشته باشیم تا بتوانیم به تحلیلی از نوع شعرشناسی شناختی دست بزنیم. یعنی باید به پرسشهای بزرگ و مباحثی که برای نسلها دغدغههای مطالعهی ادبی بوده است، پاسخگو باشیم و این آغاز راه است. به گمان من، شعرشناسی شناختی میتواند ابزار چنین کاری را فراهم کند. این کتاب در کل، بر آن است که با آوردن برخی مثالها به این پرسش پاسخ دهد که شعرشناسی شناختی چیست.
همانطور که اشاره شد، اتخاذ «یک موضع شناختی» به معنای گرایش به روانشناسی خوانش نیست. بلکه به معنی ارزیابی کامل همهی مشخصههایی است که با آنها خوانش و تحلیل ادبی قابل درک میشود. ناگفته پیداست که با اتخاذ این روش، الزامی به کنارگذاشتن همهی دیدگاههای موجود در نقد ادبی و تحلیل زبانشناختی از پیش موجود وجود ندارد. بسیاری از این الگوهای درک، آغاز مناسبی برای تحقیقات شعرشناسی شناختی بهشمار میآیند. برخی از آنها صرفن نیازمند بازنگری اندکی هستند تا بتوانند روش جدیدی را برای مواجهه با خواندن ادبی ارائه دهند. گاهی ممکن است این نکته به ذهن برسد که آیا این به نوعی طرح کردن مفاهیم کهنه با برچسبهای جدید نیست. دربارهی این موضوع که برچسبهای جدید میتوانند ما را به مفهومسازی اشیاء به شیوهای متفاوت وادار کنند، در خلال بخش مربوط به زبانشناسی شناختی بحث خواهد شد.
در هر صورت، این کتاب صرفن یک کتاب درسی است و چنین طرحبندی تنها به این دلیل است که بتوان مفاهیم پیچیده را به شیوهای در دسترس و کاربردی مطرح کرد. با این نوع «کاربردیسازی» اصطلاحات، تلاش شده است که ارائهی مفاهیم ساده شود، بیآنکه خود مفاهیم ساده شوند، البته این رفتار به نوعی نیازمند برخوردی بسیار ظریف و حساس است. برای کمک به خواننده، در انتهای کتاب یک فهرست نمایه برای اصطلاحات جدید تهیه شده که تعریفی از مفاهیم براساس بافت درون متن کتاب ارائه میشود. به گمانم این فهرست بتواند سودمندتر از ارائهی برخی تعریفهای خارج از بافت باشد. گرچه حائز اهمیت است که بدانید ارائهی تعریفهای توصیفی برای اصطلاحات صرفن نقطهی آغازی برای به فکر واداشتن مخاطب و روشی برای سازماندهی افکار او به شکلی نظاممند تلقی میشود، درواقع اینها صرفن مجموعهای از برچسبها نیستند که بر اصطلاحات اشاره کنند. در خلال این کتاب، شما را به حرکت در میان اصطلاحات، بازتعریف آنها، بحث کردن دربارهی آنها و تنظیم دوبارهی آنها به شیوهای که فهم آنها را ساده کند، تشویق میکنم. گرچه چارچوبهای بسیار متفاوتی در علم شناختی وجود دارند، شعرشناسی شناختی اساسن به جای اینکه خود یک چارچوب باشد، روشی برای فکر کردن دربارهی ادبیات تلقی میشود.
در میان زیرمجموعههای بسیار متفاوت نقد ادبی، شعرشناسی شناختی بیش از همه با سبکشناسی (که گاهی زبانشناسی ادبی نامیده میشود) در ارتباطی تنگاتنگ است، و البته ممکن است گاهی با عنوان «سبکشناسی شناختی» مواجه شوید که بر همین مفهوم اشاره دارد. تأثیر رایج سبکشناسی بر این رشته این است که به ارائهی شرحی توصیفی از مشخصههای زبانی به صورتی مکانیکی و نه ارزیابیکننده میپردازد. گرچه بیشتر سبکشناسان حرفهای همواره به اهمیت بافت ادبیات برای بیان تأثیر و ارزش ادبی یک متن خاص اشاره کردهاند. مشکل عمدهی آنها تا بیست و پنج سال پیش یا پیشتر این بود که زبانشناسان عمدتن دغدغهی فراهم کردن چارچوبهای تحلیلی برای آواشناسی، نحو و معناشناسی را داشتهاند. بدین معنا که اساسن شعر تحلیل میشد و سپس این تحلیل تقریبن بافتزدایی و بیروح میشد. زمانی که زبانشناسی چارچوبهایی را برای درک تأثیر بافت بر معنا (در قالب کاربردشناسی، تحلیل متن و گفتمان و تحلیل مکالمه) گسترش داد، سبک شناسی نیز توانست مباحث پیچیدهتر و غنیتری را در زمینهی متون داستانی و غیرداستانی و درام تولید کند. در سالهای اخیر، سبکشناسی به پیشرفتهای زبانشناسی شناختی بهمنظور کشف کارکرد زبان ادبی دسترسی داشته و از آنها بهره برده است.
این روزها، دربارهی جایگاه تحلیل سبکشناختی یک قطعهی ادبی بحثهایی مطرح شده است. سبکشناسی نیز مانند کاربرد زبانشناسی شناختی دارای ابعاد زبانی و ادبی مختص به خود است. دغدغهی سبکشناسی زبانی نه تنها مطالعهی متون ادبی است، بلکه مطرح کردن خود به مثابهی شاخهای از مطالعات زبانی متون ادبی است. سبکشناسی ادبی از تحلیل ادبی نشأت میگیرد، اما از رویکردها و چارچوبهایی استفاده میکند که بهواسطهی زبانشناسی در بافتهای غیرادبی گسترش داده شدهاند. از آنجایی که بارها ثابت شده است که در صورت زبان ادبی هیچ چیز ذاتن متفاوت نیست، بسیار عاقلانه و منطقی بهنظر میرسد که برای تحقیق دربارهی زبان ادبیات از رویکردهایی استفاده شود که در نظام زبان تولید میشوند.
جایگاه یافتههای شعرشناسی شناختی و بررسیهای سبکشناختی قابل بحث و بررسی است. از یک سو، میتوان گفت که بدیهی است خوانندگان پیش از هر بررسی تحلیلی، نخست به تفسیری اولیه دست میزنند. هدف تحلیل شعرشناسی شناختی از این منظر، این است که مشخص کند و توضیح دهد که خواننده چگونه به آن درک بخصوص دست یافته است. درواقع در این نوع نگاه به شعرشناسی شناختی، هیچ نوع قدرت پیشگویانهای وجود ندارد و این رشته نمیتواند به خودی خود هیچ تفسیری را تولید کند. مزیت این منظر این است که میتوان با این خوانشها، اگر صادقانه باشند، تنها با ارجاع به چارچوب متعارف شعرشناسی شناختی و اصطلاحشناسی آن مخالفت کرد: بدین معنی که بحث میتواند به صورتی نظاممند و بر پایهی زبانی متعارف ادامه پیدا کند.
از منظر دیگر، فرایند تحلیل شعرشناسی شناختی میتواند الگوهای خاصی را ارائه دهد که یا ناخودآگاهاند و یا هیچ گاه مورد توجه قرار نگرفتهاند. شعرشناسی شناختی در این نگاه، دارای نیرویی پیشگویانه است که دستکم توانایی ارائهی تفسیری جدید دارد. این منظر براین باور است که برخی تفسیرها صرفن برای تحلیلگرانی در دسترس است که دارای دانشی از نوع شعرشناسی شناختی هستند. البته این نگاه میتواند دارای پیامد تأسفباری باشد که به صورت ضمنی میگوید همهی تفسیرهای پیشین نادرست بودهاند و صرفن تحلیلهای شناختی معتبر هستند.
در این دو منظر، یکی شعرشناسی شناختی را به مثابهی رویکردی به شدت محدودکننده و قطعیتگرا جلوه میدهد که راه را بر بسیاری از تفسیرهای به اصطلاح غیرمعتبر میبندد و یکی دیگر، دارای چارچوبی بیاندازه گشوده و غیرقابل پیشبینی برای تفسیرهای مختلف است که الگوی هیچ چیز خاصی نمیتواند باشد. یکی از راه حلهای پیشنهادی، توجه به تفاوت میان دو اصطلاح «خوانش» و «تفسیر» است. تفسیر چیزی است که خوانندگان به محض آغاز حرکت در خلال متن (و حتا شاید کمی پیشتر) انجام میدهند و این تجربه در طیف گستردهای از ادراکها و معناهایی قرارمیگیرد که یا از نو تعریف شده و یا رد میشوند. این خود درنهایت به عنوان فرایندی تحلیلیتر، منجر به تولید خوانش میشود. بعضی از تفسیرها (به ویژه آنهایی که پیشتر رد شده بودند) ممکن است کاملن نادرست باشند: اشتباهها، خطاها، سوءتعبیرهایی که هیچ کدام از شواهد متنی آنها را حمایت نمیکنند. هرچند خوانشها خود به منزلهی فرایند رسیدن به معنایی قابل قبول از متن هستند و از ترکیب عوامل فردی با ویژگیهایی که برای جامعهی تفسیری خواننده متعارف بهنظر میرسند، شکل میگیرند. شعرشناسی شناختی- با توانایی ترکیب تأثیرهای فردی و گروهی زبان و تجربه - ابزاری برای حل این مسئله ارائه میدهد و فرایندی را میسازد که بهواسطهی آن تفسیرهای شهودی به صورت معناهایی قابل بیان درآمده و از این چارچوب به مثابهی ابزاری برای توصیف و شرح این خوانشها استفاده میکند.
شعرشناسی شناختی برخلاف نقد ادبی، بر تفاوتهای کوچک میان خوانشها تمرکز نمیکند. بیشتر خوانندگان، حتا آنهایی که از جامعهی تفسیری یکسانی نیستند، بیشتر به توافق برسر خوانشهای ادبی تمایل نشان میدهند. نقد ادبی بر جزئیات موجود در خوانشهای متفاوت تمرکز میکند، چراکه هنجارگریزی معمولن جذابتر بهنظر میرسد، اما یکی از پیامدهای ناخوشآیند چنین رفتاری این است که نقد ادبی بیش از اندازه بر تفاوت، ابهام، چندگانگی و تردید تأکید میکند. شعرشناسی شناختی تمام مسائل مربوط به تفاوت خوانندهمحور را شامل میشود، اما این مفاهیم در بافت محدودیتهای مختلف و متنوع فرهنگی، تجربی و متنی پیرامون خوانندگان واقعی قراردارند که ادبیات را در جهان واقعی میخوانند.
شعرشناسی شناختی به عنوان یک رشته هنوز بسیار نوپا است، گرچه با صورتهای بسیار قدیمیتر تحلیل مانند بلاغت سنتی دارای پیوندی آشکار است. اصطلاح «بلاغت شناختی» تازگیها چندباری به صورت گذری بهکار رفته است و در واقع این رشته بلاغت سنتی را با دستور و منطق ترکیب میکند. باید تأکید کرد که پیامد اصلی اتخاذ «رویکرد شناختی» این است که ارزیابی ریشهای همهی این اصطلاحات لازم میشود. انتخاب واژهها، صورت ساختارهای متنی و الگوهای استدلال، هر سه وقتی از منظر علم شناخت مطرح میشوند، به یکدیگر مرتبطاند. «شعرشناسی» در نظریهی ادبی نو به معنای یک «نظریه» یا «نظام» تلقی میشود، اما تداعی آن با واژهی «شعر» همچنان دوست داشتنی است که این کلمه در خود این اصطلاح وجود دارد، بهویژه که بر خلاقیت عملی ناشی از تفکر در این حوزه دلالت میکند.
همانند همهی رشتههای نو، سنتهای مختلف نیز در شعرشناسی شناختی حضور دارند. اصطلاح شعرشناسی شناختی در معنایی تخصصی در نظریهی شعر و ادراک ریون تسر برای اول بار مطرح شد. همچنین این اصطلاح عمومن برای هر رویکرد ادبی که از علم شناختی به مثابهی یک چارچوب توصیفی الگوبرداری میکند، بهکار میرود. این کتاب درسی به ضرورت با نگاهی عامتر به این اصطلاح نگاه میکند و البته نمیتواند ادعا کند که متنی جامع است. به عنوان مثال، گرچه در این کتاب بر تحلیل شعر نیز بحث شده است، اما ارائهی شرحی جامع دربارهی شعرشناسی شناختی به شکلی تخصصی در خارج از حوزهی این کتاب قراردارد. در انتهای هر یک از فصلها، با فهرستی از بهترین کتابهای موجود در حوزهی این رشته روبهرو خواهید شد که پیشنهادهای خوبی برای مطالعه در این زمینه هستند.
رویکردهای مختلف این رشته تأکید خود را از یک سو بر سبکشناسی و الگوهای بلاغی و از سوی دیگر بر بازنمایی دستوری ساختارهای مفهومی (دستور و منطق) قراردادهاند. پژوهشگران مختلف پرسشهای مشابهی را مطرح کرده و راهحلهای متفاوتی را ارائه دادهاند، درحالیکه همهی اینها نسبت به یکدیگر تکمیلی بهشمار میآیند. شعرشناسی شناختی در آمریکا بیشتر پیرامون زبانشناسی شناختی متمرکز شده است، که به دلایل دانشگاهی به ابزار اصلی پژوهش زبانشناسانی که پیرو سنت زایشی چامسکی نیستند، تبدیل شده است. الگوی آمریکایی به شدت بر مطالعات این حوزه در دنیا تأثیر گذاشته و کمترین تأثیرش این بوده است که بر افزایش جذابیت شعرشناسی شناختی در حیطهی مطالعات ادبی بسیار مؤثر بوده و توجه اصلی آن بر استعاره، ساختارهای مفهومی و مسئلهی ارجاع است.
به طور سنتی، رشتهی سبکشناسی که در اروپا و استرلیا شکوفا شد، جاذبهای نهچندان چشمگیر در آمریکا داشته است. نظر به اینکه از خلال سبکشناسی بود که شعرشناسی شناختی علاقهمندان اصلی خود را در خارج از قملروی آمریکا پیداکرد، جای شگفتی نیست که مفهومی عامتر به خود گرفت. همچنین، پژوهشگران شعرشناسی شناختی خارج از آمریکا مجبور نبودند همان موضعی را اتخاذ کنند که پژوهشگران شناختی در آمریکا میبایست نسبت به زبانشناسی چامسکیایی اتخاذ میکردند، چراکه زایشیها در اروپا و استرالیا همان جایگاه خدشهناپذیر موجود در دانشگاههای آمریکایی را نداشتند. شعرشناسی شناختی اروپایی درعین توجه به دستاوردهای رویکرد آمریکایی، به بحثهایی دربارهی بازنمایی جهان، تفسیر و ارزیابی مخاطب و دیگر ملاحظاتی توجه نشان میدهد که به صورت سنتی به نقد ادبی مربوط است، مانند بحثهای روایتشناسی و نظریهی دریافت دریافت. با پیشرفت این رشته، این دو نظرگاه مختلف به شعرشناسی بیشک به یکدیگر نزدیکتر خواهند شد. بیان این نکته جالب است که در آن بخشهایی از جهان که تحت تأثیر اروپا و آمریکا (به ویژه در خاوردور) هستند، ترکیب پرباری از پژوهشهای شعرشناسی شناختی قابل مشاهده است.
در این کتاب تلاش شده است که مفاهیم این رشته تا حد امکان به صورتی جامع ارائه شود. در هر فصل بر یکی از مباحث نظری مهم زبانشناسی شناختی تمرکز شده و در ابتدای هرفصل، نخست مفاهیم و اصطلاحات اصلی به صورت خلاصه مطرح شده است. درواقع، مفاهیم مورد بحث در زبانشناسی شناختی در بافت ادبی به منظور تأکید بر شعرشناسی شناختی عنوان شده و بدین ترتیب، مشخص شده که چگونه حوزهی عملی خاصی در شعرشناسی شناختی میتواند به مباحث ادبی بپردازد. در هر فصل تلاش شده است که مفاهیم اصلی خوانش ادبی (مانند لحن، ادبیت، شخصیت، روایت، استعاره، پیرنگ و غیره) با الگوی شناختی تلفیق شود.
در فصل بعد، پدیدهی شناختی مهمی به نام نقش و زمینه بهعنوان الگویی شاخص که در نظریهی ادبی نیز میتواند کاربرد داشته باشد، مطرح میشود. در فصل 3 کاربرد نخستینالگوها برای طبقهبندی جنبشهای ادبی مورد بحث قرار میگیرد. راویان، مؤلفان، خوانندگان، شخصیتها و صدای شاعرانه از جمله موضوعهای فصل 4 هستند که در بحث دربارهی عبارتهای اشارهای به آنها پرداخته میشود. در فصل 5، دستور شناختی به عنوان روشی برای ارزیابی تحلیل سبکشناسی دقیق بهکار میرود و در فصل بعد از آن، یکی از نظریههای شناختی قدیمی به نام انگارهها و طرحوارهها به مثابهی ابزاری برای بحث دربارهی انتظارات ادبی و ژانر مورد استفاده قرار میگیرد. نظریهی جهان متن در شعرشناسی شناختی یکی از تأثیرگذارترین نظریهها بوده است که موضوع فصل 7 است و بر جهانهای گفتمانی، جهان ممکن و فضاهای ذهنی از لحاظ خیالی بودن، واقعیت داشتن و ارجاع متمرکز میشود. فصل 8 به قدرت استعارهی مفهومی در ساخت ادبی نظامهای ارزشی به طور خلاصه میپردازد و فصل 9 این مبحث را درخلال مفهوم حکایت گسترش و بسط میدهد. در فصل 10 دوباره به مفهوم نظریهی جهان متن بازمیگردیم تا به ساخت روایی و پیرنگ پرداخته شود و در فصل 11 به صورتی پویا، به فرایند خوانش و ردیابی اپیزودها و شخصیتها نگاهی میشود.
در خلال کتاب مشهود است که تمام حوزههای مختلف شعرشناسی شناختی با چارچوبی مشخص و شفاف پوشش داده شده است. گاهی برای پرداختن به برخی حوزهها بر یک پژوهشگر یا مجموعهای از پژوهشگرانی که همکاری تنگاتنگی با یکدیگر داشتهاند، تمرکز میکنیم و این روشی معقول بهنظر میرسد، چراکه برای ارائهی رویکردی که در آن عدم توافق یا جای بحث وجود دارد، میبایست مناسبترین و قابلدسترسترین آنها انتخاب میشد. درواقع، به جای سردرگم کردن مخاطب با معرفی یک مفهوم و ارائهی نظرات مختلف دربارهی آن، سعی شده است تا مفاهیم تا حد امکان به صورتی ساده خلاصه شوند. درمواقعی که دیدگاههای جایگزین مختلفی وجود داشته، این دیدگاهها خارج از بحث اصلی و در بخشی که به صورت کاربردی به ادبیات میپردازد، مطرح شدهاند. این شیوه ماهیت عملی و ارزش شعرشناسی شناختی را بهمثابهی یک صورت کاربردی و اساسی ارائه میدهد. در پایان هر فصل، در بخشی به نام پیشنهادهایی برای مطالعهی بیشتر، کتابهایی برای خواندن دربارهی جزئیات مفاهیم معرفی میشود.
ساختار همهی فصلها مشابه است. نخست، یک خلاصهی توصیفی از چارچوب شعرشناسی شناختی با مثالهای اندکی به منظور توضیح اصطلاحات و مفاهیم اصلی مرتبط با نقد ادبی ارائه میشود. سپس پرسشهایی دشوار یا بیپاسخ بهمنظور تعمیم موضوع و برای ورود به بحث مطرح میشود. در هر فصل، یک تحلیل شعرشناسی شناختی جدید بر یک متن ادبی مطرح میشود تا نمونهای ملموس برای بحث باشد. این تحلیلها برای شفافکردن بحثها هستند و نمیتوانند به عنوان الگویی برای تحقیقهای آتی بهشمار روند. برای درک چگونگی پژوهشهای تخصصی در زمینهی شعرشناسی شناختی باید به کتابهای تخصصیتری مانندشعرشناسی شناختی در عمل (ویراستار علمی: جوانا گوینز و جرالد استین مراجعه کرد. این کتاب و همچنین کتاب دیگری به نام شعرشناسی شناختی (ویراستار علمی: گرت برونه و جرون وندیل، میتوانند چگونگی خوانش یک اثر در چارچوب شعرشناسی شناختی را نشان دهند. در نهایت، هر یک از فصلهای کتاب حاضر با پیشنهادهایی برای مطالعهی بیشتر به پایان میرسند، که خواندن کتابهای پیشنهادی هر بخش باعث میشود که دانش شعرشناسی شناختی فرد گسترش پیدا کند.
در این کتاب، در بخش تحلیل متن تلاش شده تا طیف گستردهای از ژانرهای ادبی و دورههای تاریخی مختلف تا حد امکان پوشش داده شود. برای این نگارنده حائز اهمیت بوده است که کتاب در حوزهی ادبیات، اثری سودمند و کاربردی باشد. همچنین به باور نگارندهی این سطور، شعرشناسی شناختی تنها وقتی ارزشمند تلقی میشود که بتواند برای متونی به غیر از ادبیات نیز قابل استفاده باشد که به نظر میرسد اینگونه هم هست. تحلیلهای ارائه شده در این کتاب به علت مقدماتی بودن کتاب، مثالهای سادهای بیش نیستند و برای گسترش تحقیقات باید نمونههای پیچیدهتر و چالشبرانگیزتری برای تحلیل انتخاب کرد، متونی که به راحتی در چارچوب نظریهی شعرشناسی شناختی نمیگنجند و همین موضوع میتواند باعث گسترش و پیشرفت این رشته شود. آخرین فصل این کتاب، گرایشهای تازهتر در این رشته را کنار هم جمع میکند و مسیرهای آتی شعرشناسی شناختی را تخمین میزند. فهرست واژگان و نمایهی پایان کتاب به مخاطب این امکان را میدهد که واژهها و اصطلاحات اصلی (که در متن پررنگتر نوشته شدهاند) را به سرعت بیایند و تعریف آنها را در بافت مورد استفاده بیاموزند. اصطلاحات فنی دیگر به صورت ایتالیک نوشته شدهاند. هدف این مسئله، ترغیب مخاطب برای مطرحکردن سؤال، درگیر شدن با نظرات و ایجاد هیجانی دوباره برای پیوندزدن اصول علمی با عشق ادبیات است.
این کتاب، یکی از اولین کتابهای درسی است که در یک رشتهی نوپا و نوظهور نوشته شده است. بعضی از حوزههایی که در فصلهای آتی خلاصهوار ذکر شدهاند، ممکن است در حوزههای اصلی پژوهشی گسترش یابند؛ بعضی ممکن است در سالهای آتی کم اهمیتتر جلوه کنند. در این مجال، نقشهی اولیهی اتفاقات آتی برای جویندگان آتی کشیده شده است. احساس شخص نگارنده این است که شعرشناسی شناختی برای هر کسی که در مطالعات ادبی دستی داشته باشد، شاهراهی سودمند پیشرو میگذارد و میتواند مطالعات ادبی و نهاد ادبیات را امری در دسترس جلوه دهد و همچنین با جهان خارج از دانشگاه نیز ارتباطی عمیق برقرار کند. این نظریه صرفن دربارهی خواندن ادبیات است و چیزی کمتر از دموکراسی مطالعهی ادبی نیست. همچنین میتوان گفت که این رشته، علم جدیدی دربارهی ادبیات و خوانش است. شعرشناسی شناختی به سرعت در حال گسترش و رشد جایگاههای اصلی خود در پژوهشهای مختلف به عنوان یک رشته است، اما درعین حال این امکان هست که در مطالعات آتی دیگر پژوهشگران به زودی به اوج یا افول خود برسد: همه چیز مشروط، جدید و هیجانانگیز است و بیشتر مملو از ظرفیت مطالعه است و کمتر بهعنوان گنجینهای از مطالعات انجام شده قلمداد میشود. و این همان سپیدهدم دلگرمکننده و فرحبخشی است که این کتاب قدمهای اولش را برمیدارد.
از جمله یادداشت های نوشته شده درباره این اثر عبارتند از:
امکان تبیین خلاقیت، حامد داراب
گفت و گوها درباره این کتاب:
بازی نقش ها و زمینه ها، محسن بوالحسنی
---
درآمدی بر شعرشناسی شناختی
نوشته پیتر استاک ول (Stockwell, Peter)
برگردان: لیلا صادقی
فیپا: 978-964-191-311-5
ناشر: مروارید (1393)
470 صفحه، قیمت: 19500