1.
نوشت
درخت
و زیر سایه اش دراز
و رخت در
کشید آنچنان که رخوتی
از لا نور لابه نور لای شاخه ها
و دری از بهشت و رختی
برایش کشیدند
که لختی بیاساید
در سایه سار خودی
از سایش روزها و شبان بی هوا
آه /بی هوا / بدون مقصد
نوشت
درخت
و در رخت خویش
آرمید
بی آنکه چیزی از سبزهای جهان کم بشود
2.
درخت روی کاغذ بود
توی حافظه کاغذ بود
از لای برگهای دفترش شبها صدای گنجشک می آمد
و تحت دفترش انهار بود
صد برگ ... صدها برگ... هزارتوی گنجشگ و برگ
و گاهی مرگ
که می رسید برگها ی زرد
سفید و سرد
آری زمستان یاد بود و چیزی نمی شد نوشت
3.
اما بهار
خودش و با اختیار خودش
به دفترکارش آمد
نوشت
بسمه ای تعالا
و زیرش نوشت
درخت
یکریز و ریز ریز
درخت
درخت
درخت
درخت